my prisoner

پارت ۲۶
۲ ساعت بعد
دویون: ممنون لیام..من باید برم تا بهم شک نکردن.
لیام: باشه..فعلا
دویون از ماشین لیام پیاده شد و از در پشتی ، وارد عمارت شد و به کارش برگشت تا کسی بهش شک نکنه..اما خبر نداشت که کسی ، وقتی داشته سونگمین رو بیرون می برده ، اون رو دیده‌‌...
.
.
.
هیونجین با دیدن اون صحنه ، سریع به پیش فلیکس رفت. فلیکس، با دیدن این عجله هیونجین شوکه شد.
فلیکس: هیونجین..چیشده؟
هیونجین نفس نفس زنان گفت
هیونجین: دویون...سونگمین..
فلیکس: دویون و سونگمین می درست توضیح بده
هیونجین، داستان رو برای فلیکس تعریف کرد. فلیکس، از تعجب خشکش زده بود.
فلیکس: باید بریم به بنگچان بگیم...حالا.
هیونجین سری به نشونه تایید نشون داد. هردو باهم به سمت دفتر بنگچان رفتن. بنگچان ، با دیدن اون دو نفر کمی تعجب کرد
بنگچان: چیشده؟
هیونجین، قضیه رو به بنگچان گفت. بنگچان، مات و مبهوت به هیونجین نگاه میکرد‌.
ویو بنگچان
یعنی‌‌...حق با سونگمین بوده؟..اون راست گفته بوده و من اونجوری باهاش رفتار کردم؟‌...نه نه‌....
بنگچان: باید نجاتش بریم و برای همیشه اون مافیا عوضی رو از بین ببریم* حالت سرد و خشن *
نگاهی به فلیکس کردم و گفتم
بنگچان: فلیکس..تمام گروه های قوی رو جمع کن..این نقشه با نقشه قبلی فرق داره..
فلیکس: چشم آقا.
فلیکس، از اتاق بیرون رفت تا اون هارو خبر کنه.
هیونجین: چان..چه نقشه ای داری؟
بنگچان: به زودی خودت میفهمی..
هیونجین: اگه قرار باشه تون پارک های عوضی رو نابود کنیم..پس سونگمین چی؟
بنگچان: سونگمین با من..البته توهم با من میای.
هیونجین: چان نه..میدونی که-
با حالتی جدی و خشن نگاهش کردم و بهش فهموندم که ادامه نده.
هیونجین: باشه باشه
فلیکس ، همون موقع وارد اتاق شد و گفت
فلیکس: خبرشون کردم..اینجان..گروه های ۵ ، ۶ ، ۷ و ۸...قوی ترین هامون..

.
.
کمم بود میدونم ولی پارت بعدی که شب میزارم هیجان انگیزههه
دیدگاه ها (۵۳)

my prisoner

my prisoner

my prisoner

my prisoner

پیام های دیشب چان تو بابل💔مشکل سینوسا دارن منو می‌کشن.. آه‌ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط